گاهی دلت از سن و سالت می گیرد
میخواهی کودک باشی
کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد
و آسوده اشک می ریزد
بزرگ که باشی
باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی …
کاش بودی . . .
وقتـی بغض مـی کردم . . .
فقطـ بغلم مـیکردی و مـیگفتـی . .
ببینم چشمـــــاتو . . . منـــــو نگاه کـن . . .
اگه گریــه کنـی قهـــــر مـیکنم میرمـــــا . . .!
فقط همـیــن ..
به " تـــــــــــــو " کـــــه میرســـــم ...!
مکـــث میکنـــــم ...!
انگـــــار در " زیباییــ ــت " چیـــــزی را ,
جـــــا گذاشتـــــه ام !
مثلــــــــــا"...
در صـــ ــدایت ... آرامـــــ ـــش ♥
در چشـ ــــم هایـــــت ... زندگـــــ ـــی ♥
میبندم چشمانم را تا شاهد خرد شدن احساسم نباشم
میگیرم گوش هایم را تا صدای شکستنش را نشنوم
اما افسوس صدایش تمام قلبم را به لرزه در آورده است
قلبم تکه تکه شده است....
شکستن قلب درد دارد درد....
گاهى شبیه پاکن میشوى..!
مى آیى و همه ى خوبیهایت را پاک و
قلبم را مثل صفحه هاى چرک نویس
پاره میکنى و میروى..!
منهم گاهى شبیه مداد تراش میشوم
خودم را میتراشم،
آنقدر کوچک میشوم
که تو چیزى از من نمیبینى
به جز مشتى تراشه هاى بى ارزش..!
لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام، مستم
باز می لرزد، دلم، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ
های، نپریشی صفای زلفکم را، دست
آبرویم را نریزی، دل
ای نخورده مست
لحظه ی دیدار نزدیک است ..
گاهی دلت از سن و سالت می گیرد
میخواهی کودک باشی
کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد
و آسوده اشک می ریزد
بزرگ که باشی
باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی …
خیلـی حــرف اسـت …
کـــه تــــو هـــر روز در گلـــویت
خــــاری کشنـــده احســـــاس کنــی
کســـی کــه
” بـــدانــــی “
حتــــی یک بــار در عمـــرش
بــه خــاطـــــــر تـــو ” بغـــض ” هـــم نکــــرده اسـت
بعد از مردنم سرم را جدا کنید و بگذارید روی شانه ام
شانه ای که سر می خواست ، سری که شانه میخواست …
هر دو را به آرزویشان برسانید !